فقط‌برای‌تو



خدایا 

دیده ای ؟ 

 آدم ها وقتی عاشق یک نفر هستند و آن نفر آنجا هست؛ با هر کسی که حرف میزنند انگاری که طرف حسابشان آنکه دوستش دارند است.هر چه را به هر کس میگویند برای اینکه او بشنود میگویند.

اصلا هر چه میخواهند بگویند شوق دارند که با خودشان فکر کنند :الان من این را به فلانی گفتم ،انکه دوستش دارم چه فکری در مورد من میکند؟ او چه واکنشی نشان میدهد؟ 

وقتی من با یک نفر دیگر شوخی میکنم،ایا آن کسی که دوستش دارم هم میخندد؟

وقتی در مورد خودم که برای دیگران صحبت میکنم و آن کسی که دوسش دارم میشنود، چه نظری میدهد؟ »

حتی وقتی او نیست هم.وقتی میخواهند با کسی صحبت کنند با خود فکر میکنند: اگر یک وقت او اینجا باشد و حرف های من را بشنود نظرش چیست ؟ چه میگوید؟»

اصلا یک وقت هایی هست که یک چیزهایی را میگویند فقط و فقط برای اینکه بروند برای او تعریف کنند. برای او تعریف کنند و او یک لبخند بزند و نظر‌ کوتاهی بدهد به شیرینی کل جهان:شیرین تر از تمام شیرینی های جهان!» 

یک وقت هایی کلماتی را به دوست داشتنی ترین شکلی که به ذهن‌شان خطور میکند کنار هم می چینند .فقط وفقط برای اینکه او از آن‌ گوشه کنار ها به گوشش بخورد و نیم نگاهی پر محبت بیندازد و لبخند ملیح پر عمقی بزند. 

یک چیزهایی را میگویند که بعدش او بیاید و با نگاهی مهربان و لحنی آرام بپرسد: چه گفتی؟» و چند کلمه ی کوچک بعد از شنیدن به زبان بیاورد.

انگاری که این همه حرف ها را زده باشند ،فقط وفقط برای همین یک سوال محبوبشان. ! 

اصلا خیلی اوقات اهمیتی ندارد که آن کسی که دوستش دارند واکنشی نشان میدهد یا نمی‌دهد ، نگاه میکند یا نمیکند؛

همین که محبوبشان هرازچندگاهی حرف هایی که میزنند، نظراتشان، از قلب جوشیده هایشان، لبخندهایشان را میشنود، یک دنیا لذت است. یک دنیا شوق و ذوق.

همین وجود محبوب در مکانی باعث میشود قشنگ ترین ابعاد قلبشان ،زییاترین شوق هایشان ،بیشترین دار و ندار زیبایی ها و لبخندها و شیرینی های قلبشان را بیرون بریزند.

: به شوق اینکه او اینجاست و شاید یک لحظه صدای من را بشنود ، یک لحظه من را ببیند. 

اصلا هیچ کار هم که نکند ، خود وجودش حرکت دهنده آدم است. اصلا انگاری آن جایی که کسی که دوستش داری هست نمی‌توانی بنشینی، نمی‌توانی حرکت نکنی؛نمی‌توانی قشنگ نباشی.

+++

میدانی خدایاحس میکنم کسانی که عاشق تو هستند دقیقا همین گونه اند‌.

دقیقا همین گونه ،منتها خیلی قشنگ تر

منتها خیلی خیلی قشنگ تر

آخر میدانی ،هر چه معشوق زیباتر باشد و بزرگ تر،

عشق زیباتر است. 

اصلا هر چه معشوق بزرگ تر باشد آدم که نگاه میکند بیشتر دلش می‌رود از قشنگی این محبت.‌

 

فرض کن یک آدم خیلی خیلی کوچک ساده، نشسته باشد کنار یک وجود خیلی خیلی بزرگ با محبتِ کریم.

بعد فرض کن این آدم خیلی کوچک عاشق این آدم خیلی بزرگ باشد و این آدم خیلی بزرگ سرریز کننده ی محبت باشد بر روی این آدم خیلی کوچک.

فقط یک صحنه ی نگاه پر محبتی که این آدم خیلی بزرگ ، به این آدم کوچک ساده میکند را در نظر بگیری ،

می ارزد به قشنگی تمام صحنه های قشنگ جهان.

که البته بگویم این را هم که همان آدم خیلی کوچک در مقابل معشوق خیلی بزرگ ، همانی ست که عظمت زیبایی وجودش می ارزد به تمام آدم های جهان. به تمام عاقل نماها، به تمام بزرگ پندارها

حالا فرض کن

صحنه ی نگاه امام حسین به حضرت عباس وقتی به تاخت میرود

عباس که نمی بیند نگاه امامش را، اما میداند میداند که چشم امام او را می بیند. میداند که امام نگاهش میکند 

میداند که نگاه معشوقش دنبالش است میداند که معشوقش افتخار میکند به وجودش

و همین فهم نگاه پر محبت امام است که عباس را این چنین نیرو می بخشد.

 

میدانی خدایا، حس میکنم کسانی که دوستت دارند هم همین گونه اند‌.

انگاری که هر کاری میکنند ،هر حرفی که میزنند برای این است که تو ببینی، برای این است که تو بشنوی.

شاید خیلی منظور را درست نرساند اما انگاری که به در میگویند تا دیوار بشنود

این را خیلی قشنگ در سوره ی انسان دیده ام :

که وقتی همه طعامشان را علی حبه به مسکین و یتیم و اسیر می دهند،میگویند:انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاءا و لا شکورا.» 

ما تنها برای وجه خدایمان به شما طعام دادیم، نه از شما جزائی میخواهیم و نه تشکری. 

بعد میگویند : انا نخاف من ربنا یوما عبوسا قمطریرا»

ما از ربمان می‌ترسیم در آن روزی که عبوسِ سخت است.

وقتی نگاهشان می‌کنی 

کلامشان را از عمقشان می‌شنوی 

انگاری که دارند با این آدمها صحبت میکنندها،اما اگر دقت کنی 

دقیقا همین است : به در میگویند تا دیوار بشنود»

و چه دلبری ای میکنند از محبوبشان با این جمله هایی که برای دیگران به زبان می آورند.

اصلا میدانی ،ان موقع که دارند این حرف ها را میزنند شیرینی نگاه خدایشان و مباهات کردنش به فرشتگان را حس میکنند. 

بعد که حس میکنند ها ،انگاری همین طور بیشتر و بیشتر میگویند ،همین طور بیشتر از خدا دلبری میکنند

و همین طور خدا بیشتر دوستشان میدارد.

و اینها هم که عشاق خدا.

خیلی خوب می‌شناسند خدا را.

بلدند هر جا که میروند چگونه به در بگویند دیوار بشنود ،که خدایشان همین طور بیشتر عاشقشان شود و بیشتر و بیشتر محبتش را بر سر و رویشان جاری کند.

بلدند چه شکلی ناز کنند که معشوقشان نازشان را بخرد

این آدم ها ، ناز کردن مودبانه در مقابل خدا را خیلی خوب میدانند.

چه قدر عاشق این آدمها هستم و چه قدر قشنگ ناز میکنند و چه قدر قشنگ تر خدا نازشان را می‌خرد: 

فوقاهم الله شر ذلک الیوم و لقاهم نضره و سرورا» 

الی آن همه نعمت های فراوانی که خدا در مقابل ناز کردن اینها، برایشان توصیف میکند و. چه نازها که همین طور می‌خرد از اینها برای این کلامشان : و جزاهم بما صبروا جنه و حریرا،متکئین فیها علی الارائک لا یرجون فیها شمسا و لا زمهریرا.و یطوف علیهم ولدان مخلدون

اینجا دلم میخواهد بگویم: 

و همین طور میگوید و میگوید و میگوید


• • •

اذا افشاتِ الدرس تکلافها

بر وزن اذا زلت الارض زالها 

میشود:

و زمانی که افشا میکند درس ، تکلیف هایش را به مانند کلاف»

 ( اینجا چون کلاف و تکلیف با هم هم ریشه است خودمان اصل الواحد از خودمان در میکنیم و میگوییم که تکلیف را از این جهت تکلیف میگویند که مانند کلافی است که کلاف میکند . یعنی چه ؟ یعنی که میتواند دور آدم بپیچد و آدم را کلافه کند، 

و از آن طرف اگر مهارتش را بلد باشی و در دستت بگیری، جای اینکه آن دور تو بپیچد تو‌ آن را دور خودش می پیچانی 

و با آن ،چیزی که میخواهی را می بافی)

اهاان 

البته ببین تکلیف فقط به این معناست که تو او را بپیچانی 

چون تکلیف بر وزن تفعیل ، باب تفعیل است و باب تفعیل متعدی میکند

یعنی که تو کلاف کنی‌تو‌ کلاف کنی یعنی چه ؟ یعنی اینکه تو بر آن مسلط باشی ،تو‌ کننده ی کارییعنی تو او را مدیریت می‌کنی که آن گونه ببافی اش که خودت میخواهی 

و حالا حکمت گوینده ی جمله را حال کنید

که نگفته اذا افشتت الدرس تکلیفها گفته تکلافها 

نگفته تکلیف بر وزن تفعیل

گفته تکلاف بر وزن تفعال 

و چون نامی به معنای باب تفعال را تا به حال نشنیده ایم بنابراین خودمان از خودمان معنی در میکنیم که تکلاف به این معنی است که کلافی که توانایی پیچیده شدن دارد

حالا ما در مقابل این تکلاف ،میتوانیم به دو باب برویم : باب تفعل و باب تفعیل 

اگر به باب تفعیل برویم یعنی که هیچیبدبخت شدیم! 

کلاف برود در باب تفعیل یعنی که ما کلاف شده میشویم یعنی اثر پذیری زیر سلطه قرار گرفتیم و گذاشتیم که این کلاف هر جور میخواهد دور پر و پای ما بپیچد و ما را در خودش هضم کند و کلافه مان کند و آخرش هم راه به جایی نبرد 

و نیز میتوانیم به باب تفعیل برویم یعنی که کلاف بکنیم 

و آن موقع است که میتوانیم ببافیم خودمان آن چه می‌خواهیم را با همین کلاف ها

ما مییتوانیم✌

الله اکبر ! 

نصر من الله و فتح قریب! 

( اینجا یک جمعیت سرباز که با هم پایشان را زمین بکوبند و این جمله را کوبنده و توفنده فریاد بزنند کم داریم ،گفتم که خودتان آهنگ آیه را با فضایش بخوانید) 

به امید پیروزی ای نزدیک 

تا درودی دیگر بدرود✋

 

( احتمالا به هنگام هنگ کردن ذهن از دست تکالیف مدرسه) 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

محصولات موجود فایل دانلود | دانلود بهترین و کمیاب ترین فایل ها گروه آموزشی پژوهشی تکتو محمد حسین عزتی وبلاگ دیانا رستمی سایت سنجش mobinaa01 I ❤ Anime دانلود کتاب درباره معنی زندگی ویل دورانت قیمت شیشه رنگی